در حال بارگذاری ...
نگاهی روانشناختی به نمایش" مرگ معکوس" به نویسندگی و کارگردانی شهرام پورعسکر و علی عباسیه

شرایط انسانی در مرگ معکوس

راوی در نمایش مرگ معکوس اول شخص است. روای اول شخص بنا به دلایلی انتخاب می شود که عمده دلیل آن: همذات پنداری بیشتر مخاطب با راوی، باورپذیری درونیات و احساسات راوی، بیان روحیات روانی راوی، نبود فاصله بین اثر و مخاطب به واسطه راوی اول شخص و... نوع روایت در نمایش تک گویی است.

تئاتر اروند- علیرضا گرنافی؛ در هر اثر نوشتاری ـ داستان، نمایشنامه، فیلمنامه ـ  به دو صورت می شود به  فرم آن اثر نگاه کرد. نویسنده محتوا را با توجه به دغدغه های  فکری و احساسی  خود از قبل انتخاب کرده است و در تلاش است که بوسیله یک فرم مناسب محتوا را به مخاطب منتقل کند وبدیهی است که اولویت نویسنده در درجه اول انتقال محتوا بوسیله ساختار مناسب فرم و نشانه های متن و بعد ارتباط فرم  با مخاطب باشد. یا نویسنده همه چیز را در فرم می بیند و بر این باور است که فرم محتوای خود را خلق می کند. به نوعی می شود گفت که مخاطب وقتی با فرم اثر ارتباط برقرار کرد زایش محتوا هم به صورت فهم مشترک و هم  فهم شخصی شده در ذهن و احساس او اتفاق می افتد. نگاهی که شهرام پورعسکر در  فرم نمایش مرگ معکوس دارد از نوع نگاه دوم است.
راوی در نمایش مرگ معکوس اول شخص است. روای اول شخص بنا به دلایلی انتخاب می شود که عمده دلیل آن: همذات پنداری بیشتر مخاطب با راوی، باورپذیری درونیات و احساسات راوی، بیان روحیات روانی راوی، نبود فاصله بین اثر و مخاطب به واسطه راوی اول شخص و... نوع روایت در نمایش تک گویی است. از بین انواع مختلف تک گویی ـ درونی و بیرونی ـ تک گویی درونی را نویسنده انتخاب کرده است. در تک گویی درونی همه اتفاقات در ذهن راوی می گذرد و مخاطب از این طریق با ذهنیت راوی آشنا و آن را درک و فهم می کند. از طریق تک گویی درونی می توان به احساساتی مانند، ترس، تنهایی، اضطراب و در کل به عمق روان و ناخودآگاه راوی پی برد. زمان نمایش هر چند در ذهن می گذرد، خطی است با گریزی گاه به گاهی به  خاطرات و گذشته راوی. مکان نمایش هم یک اتاق کوچک دیدبانی است. نکته مهم درتلاقی زمان و مکان این نمایش، شرایطی  است که راوی در آن قرار گرفته است. وهمین شرایط است که داستانپردازی نمایش را شکل می دهد. راوی یک رزمنده ایرانی درون برج دیدبانی است که زمان رسیدن یک نظامی عراقی به نقطه ای که خمپاره در آن محل فرود می آید را از طریق بی سیم به هم رزمانش اطلاع می دهد تا آن ها خمپاره ای شلیک کنند. خمپاره ای  که قبلاً دشمن شلیک کرده و عمل نکرده و آن را بازیافت کرده اند و دوباره مورد استفاده قرار داده اند. در این میان چند دقیقه ای که نظامی عراقی به نقطه موعود می رسد راوی در ذهن خود با او ارتباط برقرار می کند و به واگویه می پردازد. که در نهایت ثانیه های آخر که خمپاره شلیک می شود برجسته می شود. در نمایش مرگ معکوس واگویه های رزمنده ایرانی با نظامی عراقی به صورت عینی و در قالب یک گفتگو نمایش داده می شود. و به فواصل به وسیله فعل هایی که تو نمی شنوی، یا نمی بینی یا نمی دانی، به مخاطب گوشزد می شود که این گفتگوها و واگویه ها در ذهن راوی اتفاق می افتد و این دو شخص در برابر هم نیستند.
از دید روانشناسی به چند طریق می شود به انسان نگاه کرد. از دید نیازهای روانی انسان ، از دید ارتباط  بین فردی، از دید روان تحلیلی و روانشناسی ناخودآگاه، و... نشانه های لایه اول روانشناسی شخصیت نمایش، ازدید ارتباط بین فردی به انسان نگاه کرده است. و اینکه انسان نیازمند به ارتباط است. و اگر این ارتباط به صورت رو در رو و عینی نباشد و انسان در تنهایی خود باشد درخیال این ارتباط را می سازد. این ارتباط می تواند به صورت دوستانه با دشمن در یک زمان محدود باشد. و تمام علایق، ترس ها، عقده ها، اشتراکات را در ساخت شخصیت خیالی برای ارتباط به کار برد. در نمایش مرگ معکوس جدا از ارتباطی که راوی با شخصت خود ساخته ذهن برقرار می کند. اشتراکاتی است که آن ها با هم دارند. اقلیم مشترک مانند: نخل، شرجی، رودخانه. غذاهای مشترک: خرما، ماهی. ویژگی فرهنگی و مذهبی مشترک و... با این اشتراک ها  چه چیزی باعث می شود که این ها رو در روی هم به عنوان متجاوز و مدافع قرار بگیرند؟ از خلال گفتگوهای نمایش مشخص می شود جبر زمان و مکان باعث این رویارویی شده است. جمله هایی مانند ـ من در 700 متر اینطرف توبه دنیا آمدم  و یا در چند سال پیش در این طرف رودخانه به دنیا آمده ام. 
وقتی عمیقتر و دقیقتربه  نمایش مرگ معکوس نگاه می کنیم. متوجه نشانه هایی می شویم که در لایه دوم روانشناسی شخصیت نمایش قرار دارد. باید اول خوب لایه اول روانشناسی متن بررسی کرد تا به لایه هایی عمیقتر رسید. اینجا هنر و هوشمندی کارگردانی، در طراحی صحنه مشخص می شود. طراحی برج نگهبانی با دیواره های تو در تو که شبیه ماز می ماند. و رنگ مشکی که دیوارهای آن را پوشانده است، نمادی از ناخودآگاه راوی به مخاطب می دهد که می شود شخصیت را یک لایه عمیقتر در بعد ناخودآگاه تحلیل کرد. شهرام پور عسکر با این تکنیک هم شخصیت پردازی می کند، هم در اجرا نمی گذارد که نمایش یکنواخت و خسته کننده شود و هم نشانه هایی را برای رسیدن به لایه های عمیقتر محتوا به مخاطب می دهد. هر چند مخاطب با شخصیت راوی همذات پنداری می کند و با او همراه می شود ولی محدود به فردیت راوی نمی شود. یک نگاهی کلی نسبت به انسان به مخاطب می دهد. از طریق این نگاه کلی می شود روان ناخودآگاه راوی را به روان جمعی کل انسان ها تعمیم داد. عشق راوی به لیلا نشانه کهن الگوی عشق است که در همه انسان ها مشترک است. زمانی که راوی در آن اتاقک دیدبانی لیلا را می بیند ـ در خیال ـ و در پی او وارد دیوار پشتی اتاقک دیدبانی می شود و تاریک است و تو در تو و سعی می کند با روشنایی کم نور چراغ قوه خیال عشق را زنده تر کند. نشانه ای است که عشق را در عمق ناخودآگاه انسان به نمایش می گذارد. همینطور کهن الگوی مادر و مرگ. که در خیال به خاطر بی حرمتی به مادر با نظامی عراقی درگیر و او را می کشد. درهمین اتفاق  می توان مادر را نمادی از مام وطن دید که حاظر نیست بی حرمتی هر چند کوچک به او شود و آن هم در خیال.
تفکر و درونمایه حاکم بر نمایش مرگ معکوس زندگی است. زندگی و زنده بودن. و این درونمایه از اول تا پایان در تار و پود نمایش تنیده شده است. از نام نمایش که مرگ معکوس است. که خود مشخص است معکوس مرگ، زندگی است. و در خود نمایش که فعالیت و رفتار شخصیت تماماً در جهت زندگی و زنده بودن است. از رفتارهای جزئی مانند حرف زدن، حرکت کردن و غذا خوردن گرفته تا آرزوی رسیدن به وصال لیلا و ازدواج با او. پایان نمایش هم  لذت شاد درونی راوی از نخوردن خمپاره به نظامی عراقی و کشته نشدن او، همه نشان از زندگی دارد.
در پایان با توجه به اینکه کارگردان نمایش مرگ معکوس همه چیز را در فرم دیده است و این نوع نگاه خود به زایش محتوا منجر می شود می توان درباره هر نشانه ای ـ مانند: تاکید بر زمان و مکان، تاکید بر دوربین، تاکید بر نسبیت زمان و... ـ به تحلیل محتوایی نمایش پرداخت که از حوصله خارج است. 

8/آبانماه/1398
 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران